ملورینملورین، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
پیوند عشق منو باباییپیوند عشق منو بابایی، تا این لحظه: 18 سال و 11 روز سن داره

مامان پوپک

امید دوباره به زندگیمون

سلام به وبلاگ دختر نازم خوش اومدین هنوز به دنیا نیومده امیدوارم با قدمش خیر و برکت به زندگیمون بده ، با نظراتتون ما رو خوشحال کنید .

مهد خوب برای شیرخوار

سلام به خانوم ها و مامان های گل ازتون کمکی میخواستم کسی در تهران مهد برای شیرخوار که از لحاظ نگه داری و امکانات خوب باشه سراغ داره خواهش میکنم به من اطلاع بده چون کارمند هستم دنبال جایی مطمئن برای دخترم هستم در محدوده محمودیه اگر منطقه های نزدیک به محمودیه هم باشه اشکالی نداره  ...
4 خرداد 1396

سالگرد ازدواج من و بابایی

ملورین عزیزم بیش از 11 سال هست منو بابایی ازدواج کردیم و با وجود مشکلات همیشه در کنار هم مثل دوست بودیم و همدیگه رو تنها نذاشتیم باباجون نه تنها پدر خوبی برای تو هست بلکه همسر و دوست خیلی خوب و مهربون برای من هست من خوشحالم خداوند همسری به من داده که همیشه و در همه حال پشتیبان و حامی من بوده امیدوارم سالیان سال سایش بر سر ما باشه و از بلا دور باشه . همسر عزیزم سالگرد ازدواجمان مبارک ...
27 فروردين 1396

ملورین عزیزم به دنیا خوش اومدی

دختر عزیزم تو این چند ماه خیلی حال مساعدی نداشتم نتونستم وبلاگت بروزرسانی کنم عزیزم شما 21 بهمن 1395 ساعت 8 شب به دنیا اومدی و همه ما رو خوشحال کردی . عزیزم چون ما رسم بر این نداریم نوزاد رو به همه نشون بدیم به همین دلیل فعلا عکست رو نمیزارم تا ان شااله کمی بزرگتر بشی . ملورینم انقدر از بودنت خوشحالم که در پوست خودم نمیگنجم امیدوارم بزرگ شدی متوجه بشی چقدر دوستت دارم و هر کاری از دستمون برای خوشبختیت انجام دادیم . ...
26 بهمن 1395

سیسمونی دخترم ملورین

ملورین عزیزتر از جانم تو این مدتی که باردار هستم خیلی ها به ما محبت داشتن و هر کاری که لازم بود برامون انجام دادن دست همشون درد نکنه همه کلی وسایل خوشگل برات خریدن منم تا میتونستم وسایل جور واجور خریدم برات بعضی وسایل تو اتاقت جا نشد مجبور شدم موقتا تو اتام خودمون بزاریم اینم از وسایل و لباسهایی که با عشق برات خریدم اینا رو خودم برات بافتم   ...
24 آذر 1395

اتاق ملورین قشنگم

دختر عزیزم از وقتی متوجه شدم باردار هستم انقدر خوشحال شدم که هرچی میدیدم دلم میخواست بخرم ولی چون نمیدونستم جنسیت دستم برای خرید باز نبود ولی به محض فهمیدن کلی چیزای خوشگل خریدم که امیدوارم وقتی بعدها عکس رو میبینی دوست داشته باشی . عزیزکم چون اتاقت کوچیک بود من نتونستم اون چیزایی دلم میخواست بگیرم ،اتاقامونو نمیتونستیم عوض کنیم چون وسایل ما هم جا نمیشد من و بابایی تصمیم گرفتیم بعد از چند ماه از به دنیا اومدنت خونمون رو بفروشیم و یه خونه با اتاق های بزرگتر بخریم تا تو بتونی امکانات بهتری داشته باشی و تو اتاقت راحت باشی . اینم از اتاقت ...
29 آبان 1395

دلنوشته برای دختر گلم

دختر نازم ! ببخش منو برای اینکه دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم و روزمرگی ها و خاطرات همه را اینجا ثبت نمیکنم چون سرم کمی شلوغ و سرکار میرم وقت نمیکنم مدام پشت رایانه برای کار شخصی باشم ولی بدون دفتری دارم که هروز تمام اتفاقات رو ثبت میکنم تا زمانی که بزرگ شدی بخونی و لذت ببری . عزیز دلم بعد از سونوگرافی وقتی خانم دکتر گفت بچه شما دختره خیلی خوشحال شدم و گریه کردم چون دختر همدم مادر پسرم خوبه ولی نمیدونم چرا وقتی خانم دکتر گفت دختر انقدر خوشحال شدم که گریه کردم و بابایی هم اشکش در اومد باز هم خدا رو شکر که سالم هستی و خانم دکتر گفت مشکلی نداری دختر عزیزتر از جانم امیدوارم تا پایان زایمان هیچ مشکلی نداشته باشی و صحیح و سالم به دنیا...
2 آبان 1395

حرم امام رضا (ع)

عزیز دلم تو این مدتی که مشهد بودم تقریبا هر روز میرفتم حرم اونجا نماز و قرآن میخوندم و برای سلامتید دعا میکردم و از خدا میخواستم سالم به دنیا بیای و تو رو هیچ وقت ازم نگیره خیلی حسه خوبیه رفتن به حرم و فقط به صحن آقا نگاه کردن حس و حالی خوبی پیدا کردم ان شاله به دنیای بیای و آقا قسمت کنه با هم بریم پابوسش آقا خودت هر کسی شوق زیارتت را داره نصیبش کن   یک بلیط باز یک حال عجیب پر شده از رنگ حرم رنگ یک اذن ورود رنگ یک گنبد زرد هر حیاطی یک حوض پر ز آب کوثر و وضو بر لب حوض باز هم اذن ورود یک قدم تا مقصود در همین حین میان رویا ناگهان بغض مرا می گیرد گویی انگار مشرف شده ام به خودم می آیم چند روزی به سفر هست هنوز …...
5 شهريور 1395

نذری شعله زرد عمه سپیده

عزیز دلم جونم برات بگه 2 روز بعد اومدنمون به مشهد عمه جون یه نذری داشت که نذر کرده بود شعله زرد بپزه و من بهش گفتم منم چند تا مواد رو میخرم که منم تو پختش سهیم باشم قرار بود 9 مرداد  روز شهادت امام جعفر صادق (ع) بپزه که من و بابایی 2 روز قبل مشهد رفتیم و مهمونی بعد پخت شعله زرد بود . وقتی شعله زرد رو هم میزدم کلی برات دعا کردم اول این که سالم و تندرست به دنیا بیای عاقبت به خیر بشی موفق باشی لبت همیشه خندون باشه از ته دلم دعا کردم امیدوارم خدا صدامو بشنوه و حاجتمو بر آورده کنه ان شااله خدا حاجت همه رو بده و همین طور نظر عمه جون قبول باشه این شعله زرد برای مهمونایی که که با ما مشهد بودن اینم برای منو عمه ...
3 شهريور 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامان پوپک می باشد